loading...
طرفداران سریال خاطرات یک خون آشام
Amir بازدید : 1286 یکشنبه 10 مهر 1390 نظرات (2)


كاترين با ديمن تماس مى گيرد ديمن ازاون مى پرسد كه چى مى خواهد؟ كاترين: دلم تنگ شده بود چى از دست دادم؟.ديمن: استفن هنوز زندانى كلاوسه والنا فكر مى كنه مى تونه نجاتش بده واز وقتى تو رفتى هيچ كس بهت فكرم نكرده.كاترين: خودت چى بيخيال برادرت شدى، دارى برنامه مى ريزى بادوست دخترش باشى.ديمن: من هنوز بيخيال نشدم فقط نمى دونم اون كجاست.ديمن مكث مى كند ...تو مى دونى كجاست.كاترين: مى دانم كه كلاوس عصبانيه براى اينكه دورگه هايى كه ساخته كار نكرده و اون دنبال جوابشه.. من500 ساله ازاون فرارمى كنم و هنوز كسانى هستند كه دنبالم باشن.ديمن : پس برادرمن روتعقيب مى كنى ، آنها كجاهستند؟

كلاوس و استفن به شيكاگو رفتند جايى كه استفن خاطرات زيادى از آن دارد كه خيلى ازآنها را فراموش كرده و كلاوس آن را براى استفن تعريف مى كند.درفلاش بك استفن به گذشته مى رودف جايى كه غرق خوش گذرونى و خون بوده و به قول كلاوس شيكاگو جادويى بود.استفن: بيشترش را يادم نمياد، چرامن هنوز با تو هستم ما خوشگذرونى هامون راكرديم ودورگه هاى تو جواب نداد.كلاوس: داريم به ديدن جادوگرموردعلاقه من ميريم اگه يك نفر باشه كه مشكل دورگه ها را بتونه حل كنه اون يك نفرفقط اونه.

ديمن سراغ النا مى رود تا به همراه او به شيكاگو بروند.ديمن: ديگه بيدار شو، خوابالو.النا: اينجا چى كارمى كنى بروبيرون. ديمن: مى دونم داشتى خوب من رامى ديدى آب دهنت رو لباسم ريخته.النا:‌ ساعت 6 صبحه جدا تو كار بهترى براى انجام دادن نداشتى.ديمن: باشه براى برگرداندن استفن به خانه با من نيا مى بينمت.النا: صبركن چى دارى ميگى اون كجاست؟ ديمن: شهر بادخيزها.النا:شيكاگو

كارولاين از ديدن پدرش شوكه شده است، پدرش به او مى گويد كه از اتفاقى كه براى او افتاده است ناراحت است و از كارولاين مى پرسد چطور زير نور خورشيد راه مى رود. كارولاين حلقه اش را به او نشان مىدهد اوحلقه را ازدست او بيرون مى اورد و توصيح مى دهد: اجداد تو اينجا را ساختند مردم فكر مى كردند كه براى زندانى ها و ياغى ها ست اما در سيستم تهويه اينجا از شاهپسند استفاده شده براى ضعيف كردن مظنونين و صندلى محكم فولادى و اين، او به دريچه سقف اشاره مى كند كه ازآن نورخورشيد وارد سلول مى شود.كارولاين: نه بابا چى كارمى خواهى بكنى.بيل: خون تو را كنترل مى كنه مى خواهم درستت كنم عزيزم. بيل دريچه را بازمى كند و كارولاين ازدرد فرياد مى كشد.

ديمن و النا در جاده هستند، ديمن دفتر خاطرات استقن رابه او مى دهد.ديمن: بخون تصوير اولين تجربه استيفن در شيکاگو را برات مجسم مى کنه.النا:‌ نمى  خوام حريم شخصيش را ازبين ببرم.ديمن شروع به خواندن ان مى كند و النا دفتر را مى گيرد وشروع به خواندن مى كند.

مارس1922 استفن در حال خوش گذرانى است صداى بلند خنده هاى او مزاحم گوش كردن موسيقى مى شود براى همين دخترى كه با او آشنا مى شويم به او تذكر مى دهد اتسفن از او مى خواهد اسمش را بگويد اما او جواب مى دهد هروقت تونستى بدستش بيارى بهت مى گم فعلا به گلوريا لطف كن وساكت باش. كلاوس استفن را به همان بارمى برد وا نها گلوريا را مى بينند.كلاوس: چرا نميتونم انها را بسازم من طلسم را شكستم. گلوريا: مشخصا يك جا اشتباه كردى هر طلسمى يك راه فرارداره و طلسمى به قدمت اين بايد با جادوگرى كه ان را ساخته ارتباط برقراركنيم و اگر بخواهم ارتباط برقرار كنم به كمك نياز دارم بايد ربكا رابراى من بيارى.كلاوس:ربكا يه كم سرش شلوغه. گلوريا: اون چيزى دارد كه من لازمش دارم. استفن كه به حرف هاى آنها گوش مى كند، در پشت بار عكسى از خودش و كلاوس پيدا مى كند .

بيل همچنان به آزار كارولاين ادامه مى دهد. كارولاين: من به كسى آسيب نمى رسانم بابا قسم مى خورم مى توانم ميلم را كنترل كنم.بيل كيسه خون را جلوى كارولاين مى گيرد و بعد ازديدن عكس العمل كارولاين به كارش ادامه مى دهد او سعى دارد با اين كار ميل به خوردن خون را در كارولاين از بين ببرد كارى كه از نظر كارولاين غير ممكن است.كارولاين: بابا تو نمى توانى چيزى كه هستم را تغيير بدى.

ديمن به همراه النا به خانه قديمى استفن مى روند. النا: از بين اين همه خانه استفن اينجارا انتخاب كرده بود.ديمن: قبلا اينجا دبيرستان دخترانه بود كه بسته شد.النا: اگرمى خواهى من را بترسانى كه منصرف بشوم و برگردم مطمئن باش نمى توانى.ديمن در كمدى را باز مى كند تا النا داخل آن را ببيند داخل كمد يك ليست از تمام قربانى هاى استفن نوشته شده بود.ديمن النا را دراتاق تنها مى گذارد تا بعد از پيدا كردن استفن به سراغ او بيايد.

استفن سردرگم ازاينكه چرا كلاوس را به ياد نمى آورد اگر در گذشته با او عكس داشته است،كلاوس به او مى گويد كه ما شروع خوبى نداشتيم و من از تو منتفر بودم.درفلش بك استقفن را در حال خوردن خون يك زن مى بينيم در كنار همان دختر كه گردنبندى كه الان متعلق به النا ست را به گردن دارد ، استفن به آن اشاره مى كند و می گويد خيلى قشنگه دختر جواب مى دهد كه يك جادوگر آن را به من داده بايد چيز جادويی باشد. استفن: حالا هست؟دختر:  براى من عشق را هديه ااورده. كلاوس دست دختر را مى كشد و مى گويد ديروقت شده است"ربكا" بايد برويم.ربكا: ولم كن.استفن: اين ديگه كيه؟.ربكا: استفن دخالت نكن اون تو را مى كشد خيلى قوى تراز اونى هست كه ظاهرش نشان مى دهد.كلاوس: پس اين همان استفن سالواتوره معروف است كه تعريفش را شنيده بوديم.من حوصله ام سر رفته مى خواهم بروم. ربكا: پس بدون من برو من كه دوست دخترت نيستم.كلاوس: نه تو خواهرمى كه اين يعنى هر كارى مى گم بايد بكنى.استفن از اينكه مى شنود با خواهر كلاوس يك خون آشام اصيل آشنا بوده است تعجب مى كند. به كلاوس مى گويد كه او را به ياد ندارد، ربكا داخل يك تابوت است كلاوس خنجر را از سينه او بيرون مى كشد و مى گويد وقت آن است كه بيدار بشوى.استفن از اينكه چرا اينجاست سر درنمى اورد براى همين كلاوس به او مى گويد تو استعداد هاى زيادى و من خيلى از فنهايم را از تو ياد گرفتم.دوباره به گذشته استفن مى رويم ، كلاوس: استفن چى باعث مى شود كه ارزش يك اصيل مثل خواهرم را داشته باشى اون از يك خانواده اصيل است و مثل تو نيست.استفن: بقيه خانواده ات كجان؟ كلاوس: من بيشترانها را كشتم. نه همه شان را.استفن: توبا اين مسئله مشكل ندارى؟ربكا: همه ما فرصت داشتيم طرف خودمان را مشخص كنيم و من انتخاب درست را كردم.مردى مى ايدو سراغ زنش را از استفن مى گيرد اما او مسخره اش مى كند او هم استفن را با پليس شيكاگو تهديد مى كند.استفن همسر مرد را صدا مى كند انها قصد رفتنم دارند ولى استفن به انها مى گويد بنشيند بعد مچ دست زن را مى برد و خون آن را در نوشيدنى مى ريزد و مرد را وادار به خوردن آن مى كند و اسم او را مى پرسد،"ليام گرانت". كلاوس به او مى گويد كه طرفدار شماره يك استفن بوده است.استفن نمى تواند حرف هاى كلاوس را باور كند براي همين كلاوس او را با خود به خانه استفن د رشيكاگو مى برد.

ديمن به ديدن گلوريا مى رود واو به ديمن مى گويد كه استفن اينجا بوده است و براى ديدنش مى تواند شب باز گردد.النا در اتاق مشغول خواندن دفتراستفن است كه صدايى مى شنود وداخل كمد مخفى مى شود.كلاوس و استفن وارد اتاق مى شوند كلاوس از لحظه ورود چيزى را احساس مى كند اما استفن به اومى گويد كه مدتها اينجا خالى بوده است و در اين مدت افراد زيادى بدون اجازه وارد اتاق شده اند.استفغن: چرا من را اينجا اوردى.كلاوس: ليام گرانت همان كه خون زنش را خورد هيچوقت نفهميدم چرا اسمش را پرسيدى اما بعد تو راز كوچيكت را بهم گفتى.كلاوس دركمد را باز مى كند و به استفن اشاره مى كند وادامه مى دهد: تمام اينها بخشى از تشريفات مخصوص به خودت بود.استفن وارد كمد مى شود النا را در ان مى بيند و جواب مى دهد: تا بنويسمش.كلاوس: تا قتل او را بارها و بارها پيش خودت تجسم كنى حالا حرفم را باور مى كنى.استفن: ببين چى پيدا كردم .. بعد ويسكى 1918 را نشان كلاوس مى دهد.كلاوس: من عاشقشم بيا بريم شريك براى آن پيدا كنيم.

ديمن بازمی گردد النا به اومى گويد : يك ساعت قبل به تو تلفن كردم.ديمن: لباس بپوش مى دونم امشب استفن كجا قرار است برود.النا: من به تو گفتم تقريبا كلاوس من را پيدا كرد بعد تو نگران اين بودى من چى بپوشم.ديمن: من يك ساعت وقت داشتم بفهمم فكر بدى بود كه تو را تنها گذاشتم برو لباس بپوش بيا.النا: مى دونى كجا قرار است برود.ديمن: اره با كلاوس است من حواس اون را پرت مى كنم تو برو سراغ استفن، حداكثر5 دقيقه فرصت دارى قبل از اينكه اون دورگه قلب من را از سينه يبرون بكشد پس خواهش مى كنم به من بگو كه مى توانى اين كار را انجام بدهى.النا: مى توانم اين كار را انجام بدم.

استفن وكلاوس به بار پيش گلوريا برمى گردند، استفن از كلاوس مى پرسد كه براى اينكه زجر و شكنجه دادن مردم را دوست داشتى من را انتخاب كردى كلاوس: اين نصف ماجراست تو خودت هم دوست داشتى  دستيارمن باشى.در گذشته استفن و كلاوس درحال نوشيدن هستند، استفن: خانواده ات حسود هستند انها مى خواهند تو بميرى براى اينكه هيچ وقت نمى توانند آن چيزى كه تو هستى بشوند.كلاوس: چى يك ادم منفور؟ استفن: يك پادشاه.استفن و ربكا عاشق هم هستند و كلاوس دراين مورد نصيحت هايى را به استفن مى كند واستفن به او مى گويد تو دوست خوبى هستى نيك خوشحالم با تو آشنا شدم.استفن به كلاوس مى گه: اگر باهم آشنا بوديم چرا من تو را فقط به عنوان كسى كه دوست دخترم را قربانى كرد به ياد دارم.كلاوس: هر چيز خوبى پايانى دارد. به گذشته مى رويم، استفن و ربكا در حال رقص هستند كه به بار حمله مى شود با گلوله هاى چوبى به انها حمله مى كنند ربكا: يعنى اون اينجاست؟استفن: كى؟.كلاوس به سمت ربكا مياد و او را با خودش مى كشد ومى گويد بايد بريم.گردنيند او روى زمين مى افتد استفن به ان خيره مى شود كلاوس برمى گردد و به استفن مى گه: متاسفم خوش گذرونى مون همين جا تموم ميشه تو بايد من و ربكا را فراموش كنى و تا وقتى كه  حرفى غير از اين را بهت بزنم تو هيچوقت ما را نمى شناختى منم فراموش كردم برادر داشتن چه حسى دارد.استفن ميگه تومجبورم كردى فراموش كنملازمنبود ردپاتراپاككنىمگراينكه از كسى دارى فرار ميكنى.استفن ديمن را مىبيند كه به او اشاره مى كند بيرون بيايد.

ديمن بيرون بار منتظر برادرش است استفن به او حمله مى كند.استفن: تو چت شده؟ديمن: تو خودت چت شده ،يك روز اندى رامى كشى فرداش جون من را نجات مى دهى ، خوبی يا بد يكى را انتخاب كن.استفن: كلاوس نزديك بود امروزالنا را ببيند تو بايد او را از شيكاگو ببرى بيرون.ديمن: تا وقتى تو را  به مركز بازپرورى خون آشام ها نبرد وحالت را خوب نكند جايى نمى رود.استفن: اون كليد همه چيزاست كلاوس نبايد بفهمد اون زنده است.اون بايد تو مراسم قربانى ميشد تا كلاوس بتواند دورگه هاش را درست كند و جادوگرش به زودى اين موضوع را مى فهمد.به النا بگو برود خانه و فراموشم كند.ديمن:‌ خودت بهش بگو.استفن النا را مى بيند و ديمن براى پرت كردن حواس كلاوس سراغ او مى رود.كلاوس: ديدم در را باز گذاشتند تا اشغالها بيايند تو.ديمن: عزيزم اگر من بودم يك چيز بدتر مى گفتم.كلاوس: پس بيخيال نميشى درسته؟ ديمن: برادرم را پس بده تاهيچ وقت دوباره من را نبينى.كلاوس: ببين من به استفن قول دادم نگذارم تو بميرى اما منم حدى دارم واضحه كه تو مى خواهى بميرى والا اينجا نمى امدى.ديمن: چى مى تونم بگم من هميشه دنبال هيجانم.استفن از النا مى خواد كه از انجا برود براىاينكه ديمن نمى تواند زمان زيادى حواس كلاوس را پرت كند.النا جلومى رود واورا دراغوش مى گيرد تا به او شاهپسند تزريق كند اما استفن دست او را محكم فشار مى دهد و مى گويد نمى خواهد به خانه برگردد.كلاوس چند ضربه به ديمن مى زند ديمن به او مى گه كه شريك جرم مى خواهى من هستم برادرم را رها كنم من خيلى باحال ترم ولى كلاوس جواب مى دهد وقتى بميرى ديگه باحال نيستى همين كه مى خواهد چوب را در سينه ديمن فرو كند گلوريا جلواو را مى گيرد و مى گويد در بار من نه، كلاوس ديمن را رها مى كند.استفن به النا مى گه كه خون ادمهاىبى گناه زيادى را ريخته است ونمى تواند برگردد النا لكسى را به ياد اومى اورد ولى استفن جواب ميدهد كه اين كار30 سال زمان لازم دارد براى يك خون آشام زمان زيادى نيست اما نصف عمرتوست.استفن: اين بخش از زندگى من تمام شده نمى خواهم با تو باشم نمى خواهم ببينمت فقط مى خواهم برى خونه.

بيل به كارولاين مى گويد كه وقتى كارول لاك وود با او تماس گرفته يك ساعت گريه كرده است، كارولاين به اومى گه: من چيزيم نيست مى توانم خودم را كنترل كنم ياد گرفتم، نيازبه درست شدن ندارم نمى توانم درست بشوم.بيل: هميشه بهت ياد دادم تمام سعى خودت را بكنى، تو بايد تمام سعيت را بكنى. خون را جولوى كارولاين مى گيرد اما در مرحله اول عكس العمل نشان نمى دهد.بيل: دارى انجامش مى دهى با غريزت بجنگ.كارولاين: بابا من گشنمه.بيل: مى دونم اما سعى خودت را بكن.كارولاين: چرا خودت مى دانى كه اين راه جواب نمى دهد.بيل: بايد جواب بدهد اين تنها راه است.كارولاين: چرا دارى سعى مى كنى درستم كنى؟.بيل: براي اينكه مجبور نشم بكشمت افتاب ديگه رفته  فردا دوباره سعى مى كنيم. بيل از سلول خارج مى شود كه با كلانتر روبه رو مى شود كه اسلحه در دست دارد، ‌تايلر را صدا مى زند او مى ايد و در را باز مى كند و كارولاين را ازاد مى كند حلقه اش را در دستش مى اندازد  و او را از انجا خارج مى كند.

كلاوس نزد تابوت ميرود اما ربكا داخل ان نيست ربكا خنجردرسينه كلاوس فرو ميكند ميداند كه اين كاراو را نميكشد به يادمى اورد كه ان شب وقتى تصميم گرفت اورا ترك كند وبا استفن بماند اوهمان كار را با ربكا كرد.كلاوس مى داند او از چه ناراحت هست براي همين استفن را صدا مى كند و بعد كارى مى كند تا استفن همه چيز را به خاطر بياورد.كلاوس به ربكا مى گه گلوريا گفت كه تو مى دانى چطور با جادوگراصيل ميشه ارتباط برقرار كرد.ربكا به دنبال گردنبندش است اما ان را دور گردنش نمى بيند همان چيزىكه كلاوس به ان نيازدارد.

دانيال

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط نیلو در تاریخ 1348/10/11 و 15:42 دقیقه ارسال شده است

سلام واقعا از زحماتت متشکرم من میام و مطالبت رو میخونم اگه من بخوام فصل 1و2و3 رو از شما بخرم باید چه کار کنم؟به وب من سر بزن و راهنمایی ام کن دستت درد نکنه.شکلک

این نظر توسط سارا در تاریخ 1348/10/11 و 21:52 دقیقه ارسال شده است

واقعا ممنون
شکلک
پاسخ : خواهش میکنم وظیفه بود


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 731
  • کل نظرات : 3477
  • افراد آنلاین : 67
  • تعداد اعضا : 33821
  • آی پی امروز : 324
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 889
  • باردید دیروز : 2,265
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 4,639
  • بازدید ماه : 4,639
  • بازدید سال : 81,715
  • بازدید کلی : 9,014,935